مقايسه روش تبيين کارکردي جامعه شناسان و عالمان دين در عرصه دين پژوهي(2)
مقايسه روش تبيين کارکردي جامعه شناسان و عالمان دين در عرصه دين پژوهي(2)
بي توجهي به كاركردهاي مختلف دين
آنچه باعث طرح مدعاهاي مزبور شده است، اسارت كاركردگرايان در دام تقليلگرايي دربارة كاركردهاي دين است. برخي از نمودهاي تقليلگرايي در كاركرد دين عبارتند از:
الف. عدم توجه به كاركردهاي غايي دين: با توجه به انواع كاركرد، از يك جهت كاركردهاي دين به كاركردهاي دنيوي و اخروي و از حيث ديگر به كاركردهاي غايي و تبعي تقسيم ميشوند. روشن است كه كاركردهاي اخروي جزو كاركردهاي غايي و كاركردهاي دنيوي جزو كاركردهاي تبعي و فرعي دين قرار ميگيرند. يكي از اصلي ترين اشكال هاي روش كاركردي جامعه شناسان اين است كه آنها كاركردهاي غايي اديان مخصوصاً اديان الهي را كاملاً ناديده انگاشته و به جاي آن كاركردهاي تبعي دين را غرض اصلي آن معرفي كرده اند. به همين دليل، كاركردهايي كه به دين نسبت داده اند، همه خصلت اين جايي و اكنوني دارند وكاركردهاي ذاتي و آنجهاني دين را آگاهانه يا ناآگاهانه ناديده ميانگارند و يا در حد كاركردهاي دنيوي دين تنزل ميدهند. براي نمونه، حتي كاركردهايي مانند معنادار كردن رنج و اضطراب زندگي از نظر جامعه شناسان دنيوي است؛ زيرا معنا بخشي به زندگي در آراي آنها به اين معناست كه محدوديتهاي وجودي انسان، بدون در نظر گرفتن جهان ديگر، باعث اضطراب وجودي انسان مي شود؛ بشر به منظور رهايي از رنج ها و اضطرابهاي اين جهاني به دين روي ميآورد. اين نوع نگاه در ذات خود با جوهر دين در تضاد است؛ زيرا اديان، به ويژه اديان الهي هدف خود را ايجاد تحول و دگرگوني در انسان و رساندن انسان به ترقي و تكامل معنوي و رهايي از بند ماديت و موقعيت اينجايي و اكنوني معرفي ميكنند، نه رسيدن از يك موقعيت و مرتبة مادي به موقعيت و مرتبه مادي ديگر.
علت توجه نكردن به كاركردهاي اخروي دين اين است كه اولاً آنها از حيث هستي شناختي عالم ديگر را قبول ندارند؛ ثانياً از نظر معرفتشناختي، علم اثباتي قدرت درك كاركردهاي اخروي دين را ندارد.
ب. عدم توجه به كاركردهاي متنوع دنيوي دين: جامعه شناسان نه تنها به كاركردهاي غايي دين، بلكه به سلسلهمراتب و كاركردهاي اصيل دنيوي دين نيز توجه كامل نكرده اند؛ در ادبيات آنها قلمرو كاركردي دين به ابعاد خاص حيات محدود شده است. دليل اين امر آن است كه درك آنها از نيازهاي فردي و اجتماعي انسان ناقص است. جامعه شناسان پس از تقليل كاركردهاي غايي دين به كاركردهاي ثانوي و تقليل كاركردهاي دنيوي به كاركردهاي خاص و جايگزينپذير، مدعياند عصري شدن يا بيكاركرد شدن، سرنوشت محتوم دين است و هر دو مسير، دين را در فرايند عرفي شدن قرار ميدهند.
به منظور روشن شدن بحث، انواع نيازهاي انسان و ارتباط آنها با دين مرور مي شود. نيازهاي انسان در كليترين سطح به فردي و اجتماعي تقسيم مي شوند؛ نيازهاي فردي به دليل گستردگي از چند جهت قابل تحليل است: اولاً به مادي و معنوي تقسيم ميشوند. مقصود از نيازهاي مادي آن دسته از نيازهايي است كه در صورت تأمين نشدن، بدن انسان دستخوش نقصان، رنج و ضرر مي شود. نيازهاي معنوي، نيازهايي هستند كه در صورت تأمين نشدن آنها، ذهن يا روان انسان دچار مشكل ميشود؛ مانند كشف حقيقت، معناداري زندگي...؛ ثانياً نيازهاي معنوي به دنيوي و اخروي قابل تقسيم هستند؛ ثالثاً هر كدام از نيازهاي مادي و معنوي به ثابت و متغير تقسيم مي شوند. نيازهاي ثابت از مقتضيات وجودي حيات انسان و همواره با او قرين هستند؛ اما نيازهاي متغير از نيازهاي اوليه انسان ناشي، و به توسعه زندگي وي مربوط مي شوند. نيازهاي اجتماعي نيز به مادي و معنوي از يك سو، و متغير و ثابت از سوي ديگر تقسيم مي شوند.(41)
با توجه به شكل هاي مختلف نيازهاي انسان، كاركردهاي دين نيز در عرصه اجتماعي و فردي به شكل هاي مختلف تقسيم ميشوند. چنانكه بيان شد، در مقام ارزشيابي نيز بايد توجه كرد كه در عرصة اجتماعي و فردي كاركردهاي معنوي دين بر كاركردهاي مادي آن و كاركردهاي ثابت بر كاركردهاي متغير دين تقدم دارند. در ميان كاركردهاي معنوي نيز كاركردهايي كه رنگ اخروي دارند، در اولويت هستند. يعني دين اولاً و بالذات پاسخگوي نيازهاي ثابت و معنوي انسان در عرصة جامعه و فرد است؛ ثانياً و بالتبع به نيازهاي جسماني و متغير انسان پاسخ مي دهد.
نتيجة اين سخن آن است كه اولاً به دليل پيوند دين با نيازهاي ثابت فردي و اجتماعي و لايههاي عميق و محدوديتهاي وجودي انسان، دين همواره ثابت است و جايگزيني براي آن متصور نيست؛ ثانياً اگر دين در فرايند تكامل جوامع برخي از كاركردهاي خود را در عرصة نيازهاي جسماني و ثانوي انسان از دست داده باشد، اين آسيبي به دين وارد نميسازد؛ زيرا دين بالذات عهده دار اين گونه مسائل نيست. بسياري از مدعيان بي كاركرد شدن دين در جامعه، نگاه ابزاري به دين داشته و دين را در حد ابزار تأمين نيازهاي مادي انسان در دوران خاص تقليل داده اند.
ج. بي توجهي به كاركردهاي معرفتي دين: در روش كاركردي، به دين در جايگاه منبع معرفت و آگاهي در كنار علم مدرن توجه نميشود؛ زيرا كاركردگرايان مانند ديگر همصنفان خود، دلدادة تعارض علم و دين هستند؛ به همين دليل، از نظر آنها زبان دين شايستگي بررسي علمي را ندارد و آن را به منزلة منبع معرفت نمي پذيرند؛ در نتيجه، صرفاً به كاركردهاي مادي و غيرمعرفتي دين توجه مي كنند؛ زيرا قابل بررسي علمي هستند. دانيل پالس(42) بيان مي دارد پيروان مكتب كاركردگرايي- ساختاري، دينشناسي فرويدي و ماركسيستي به مثابة مصاديق تبيينهاي كاركردي، محتواي اديان را ناديده ميگيرند و درتلاشند به عمق و فراسوي انديشه هاي آگاهانة مردم متدين نگاه كنند تا چيزهاي پنهان و عميق تري را كشف كنند. آنها ميگويند ساختهاي اجتماعي زيرين و افسردگيهاي رواني ناپايداري وجود دارند كه ريشههاي واقعي رفتار و تجليات ديني را شكل مي دهند. علل واقعي همة اديان، اين نيروهاي الزامآورند. براي نمونه، ماركس ميگويد توجه به آموزهها و عقايد دين بر اساس شايستگي خود آن بيفايده است؛ زيرا آنها باورهاي كاذب هستند.(43)
از نظر الياده، مهم ترين ويژگي جامعهشناسي دين دربارة كاركردگرايي اين است كه با دين و جامعه، قانونجويانه رفتار ميكند و به دليل غفلت از محتوا و درونماية آن، دين را به يك پديده اجتماعي تقليل مي دهد كه پيامد آن عرفيسازي انديشة ديني و نهاد دين است.(44) دان ويب نيز بيان مي كند كه جامعه شناسان به دليل پيروي از منطق اثباتي، تعارض علم و دين را مطرح كردند كه پيامد آن تنزل اديان به ساختارهاي فرهنگي است. به نظر دان ويب، در منطق جامعه شناسان تنها آن بخشي از دين حقيقت دارد كه با علم قابل تبيين است. از نظر وي، علم به واقعيت فراطبيعي و متعالي دين دسترسي ندارد و براي پژوهشگر وجود و نبود آن تفاوت ندارد. بر همين اساس، جامعه شناسان با ناديده انگاشتن محتوا و متعلق عقايد اديان به تبيين كاركردي دين روي آورده و كوشيده اند تا تبيين عام از همة اديان ارائه دهند(45)
بي توجهي به اهداف آورندگان اديان و دين داران
گرفتار شدن در دام ابدالهاي نابجا
در حالي كه اولاً دين مانند هر پديدة ديگر، نيازمند علت فاعلي است و داشتن علت غايي، تنها در شكلگيري آن كافي نيست؛ ثانياً ريشه دين داري غير از منشأ دين است؛ زيرا اولي به شرايط اجتماعي و رواني پذيرش دين از سوي مردم و دومي به آورندگان اديان اشاره دارد. الهي بودن دين و فطري بودن منشأ دين داري و بيان كاركردهاي مختلف براي دين در متون دين، بيانگر اين تفكيك است. نتيجه تمام مطالب مزبور اين است كه درك جامعه شناسان دين از كاركردهاي دين به دليل توجه نكردن به آموزه هاي دين ناتمام است و براي تحليل كاركردهاي دين، توجه به آموزه هاي دين مهم است.
خصوصيات روش كاركردي عالمان دين
تقدم حقانيت و مخالفت با ابزارانگاري دين
آيتالله مصباح در اين باره ميفرمايد: «حقيقت طلبي، حق شناسي، كرامت خواهي و تقربخواهي انگيزه هاي اصلي دينورزي است؛ البته اين انگيزهها در اكثر مردم بروز و تجلي نمييابد؛ از اين رو، از انگيزههاي درجة دوم كه منافع مادي را در اولويت قرار مي دهند، به منزلة مقدمه پذيرش دين سود جست». (55)
افزون بر مطالب مزبور، عنوانهاي تكليفگرايي، وظيفه گرايي، حقالطاعه و عبوديت، اگر به خوبي تحليل شود، همه كاشف اين حقيقت است كه در انديشة عالمان دين، ذاتگرايي بر نتيجهگرايي تقدم دارد؛ زيرا وجه مشترك آنها در اين است كه انسان مأمور به وظيفه است نه نتيجه، و بايد نتيجه را به خداوند واگذار نمايد.
بنابراين، در منطق متفكران مسلمان، ملاك اصلي دين ورزي حقانيت آن است؛ اگر هم در مواردي به كاركردهاي اين جهاني دين توجه شده است، يا به دليل برگشت آنها به كاركردهاي غايي و اخروي دين و يا براي سوق دادن انسانهاي معمولي به سوي دين است تا آنها را از اين طريق متوجه خداوند كند و در هيچ مورد غرض تنها بهره مند شدن انسان ها از كاركردهاي اين جهاني دين و ماندن آنها در اين جهان مادي و غفلت از جهان برتر نيست.
پي نوشت ها :
34. عليرضا شجاعي زند، عرفي شدن در تجربه مسيحي و اسلامي، ص 63.
35. ريمون ارون، سير مراحل اساسي انديشه در جامعه شناسي، ص 135- 136.
36. لوئيس كوزر، زندگي و انديشه بزرگان جامعهشناسي، ترجمة محسن ثلاثي، ص 197.
37. Giddens.
38. مارشال برمن، تجربه مدرنيته، ترجمة مراد فرهادپور، ص 140-141.
39. Anthony Giddens ,the Consequences of modernity, p 36 and 109.
40. Anthony Giddens, sociology, pp 545- 546.
41. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج21، ص 141.
42. Daneil Pals.
43. دانيل پالس، هفت نظريه در باب دين، ترجمة محمد عزيز بختياري، ص 33 و 209.
44. الياده، دين پژوهي، دفتر دوم، ص 349- 350.
45. راجر تريك، عقلانيت و دين، ترجمة حسن قنبري، ص 70 و 72- 74.
46. ويليام اسكيدمور، تفكر نظري در جامعه شناسي، ص 142 و 147- 149.
47. ملكم هميلتون، جامعه شناسي دين، ص 179، 184 و 202.
48. پرساي اس كوهن، نظريه اجتماعي نوين، ترجمة يوسف نراقي، ص 78/ آلن راين، فلسفه علوم اجتماعي، ص 214- 215.
49. آلوين گولدنر، بحران جامعه شناسي غرب، ترجمة فريده ممتاز، همان، ص 383.
50. كوهن، نظريه اجتماعي نوين، ص 79- 80.
51. محمد غزالي، المنقذ من الضلا، ترجمة دكتر صادق آينهوند، ص 55- 57.
52. عبدالرحمن ابن خلدون، تاريخ ابن خلدون، ج1 (مقدمه ابن خلدون)، ص 46.
53. سيد محمد حسين طباطبائي، الميزان، ج1، ص 355، 356 و 359.
54. همان، ج4، ص 112.
55. محمد تقي مصباح، اخلاق در قرآن، ج1، ص 280- 291.
ae
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}