مقايسه روش تبيين کارکردي جامعه شناسان و عالمان دين در عرصه دين پژوهي(2)


 

نويسنده:امان‌الله فصيحي و محمد حسين پورياني




 

بي توجهي به كاركردهاي مختلف دين
 

يكي از مدعاهاي جامعه شناسان اين است كه دين از طريق «ابدال» و «تبديل» در معرض عرفي شدن قرار مي‌گيرد. (34) در «ابدال»، اصل دين به مثابة يك ابزار كاركردي پذيرفته مي‌شود؛ مشروط بر اينكه عصري شود؛ يعني دين بايد به منظور انجام هر چه بهتر نقش ابزاري خود، همسو با تحول‌هاي فرهنگ و جوامع، تغيير كند و عصري گردد. جامعه شناسان كلاسيك مانند سن سيمون با نظرية «مسيحيت نوين»، كُنت با اِبداع «دين آدميت»، (35) دوركيم با جست‌وجويش براي «بديل‌هاي كاركردي دين» در دنياي مدرن (36) به تغيير شكل و جايگزيني و نه فروكاهي و محو دين در دنياي آينده معتقد بودند. مقصود از «تبديل» اين است كه دين به تدريج كاركردهاي خود را كاملاً از دست مي‌دهد و ديگر ابزارهاي مدرن و كارآمدتر، نقش دين را ايفا مي‌كند. نمونة اين نوع تبيين را مي‌توان در آراي ماركسيست‌ها و گيدنز (37) جست‌وجو كرد. ماركس مدعي است پس از سقوط نظام سرمايه داري به وسيلة انقلاب كارگري، دين به طور كامل از بين مي رود؛ زيرا ديگر به كاركرد توجيه‌گري آن نيازي نيست.(38) به عقيدة گيدنز، مدرنيته در بخش‌هاي وسيع زندگي انسان را از دين بي نياز كرده (39) و در نتيجه فرايند پيچيدة عرفي شدن در حد زيادي بسط يافته است. (40)
آنچه باعث طرح مدعاهاي مزبور شده است، اسارت كاركردگرايان در دام تقليل‌گرايي دربارة كاركردهاي دين است. برخي از نمودهاي تقليل‌گرايي در كاركرد دين عبارتند از:
الف. عدم توجه به كاركردهاي غايي دين: با توجه به انواع كاركرد، از يك جهت كاركردهاي دين به كاركردهاي دنيوي و اخروي و از حيث ديگر به كاركردهاي غايي و تبعي تقسيم مي‌شوند. روشن است كه كاركردهاي اخروي جزو كاركردهاي غايي و كاركردهاي دنيوي جزو كاركردهاي تبعي و فرعي دين قرار مي‌گيرند. يكي از اصلي ترين اشكال هاي روش كاركردي جامعه شناسان اين است كه آنها كاركردهاي غايي اديان مخصوصاً اديان الهي را كاملاً ناديده انگاشته و به جاي آن كاركردهاي تبعي دين را غرض اصلي آن معرفي كرده اند. به همين دليل، كاركردهايي كه به دين نسبت داده اند، همه خصلت اين جايي و اكنوني دارند وكاركردهاي ذاتي و آن‌جهاني دين را آگاهانه يا ناآگاهانه ناديده مي‌انگارند و يا در حد كاركردهاي دنيوي دين تنزل مي‌دهند. براي نمونه، حتي كاركردهايي مانند معنادار كردن رنج و اضطراب زندگي از نظر جامعه شناسان دنيوي است؛ زيرا معنا بخشي به زندگي در آراي آنها به اين معناست كه محدوديت‌هاي وجودي انسان، بدون در نظر گرفتن جهان ديگر، باعث اضطراب وجودي انسان مي شود؛ بشر به منظور رهايي از رنج ها و اضطراب‌هاي اين جهاني به دين روي مي‌آورد. اين نوع نگاه در ذات خود با جوهر دين در تضاد است؛ زيرا اديان، به ويژه اديان الهي هدف خود را ايجاد تحول و دگرگوني در انسان و رساندن انسان به ترقي و تكامل معنوي و رهايي از بند ماديت و موقعيت اين‌جايي و اكنوني معرفي مي‌كنند، نه رسيدن از يك موقعيت و مرتبة مادي به موقعيت و مرتبه مادي ديگر.
علت توجه نكردن به كاركردهاي اخروي دين اين است كه اولاً آنها از حيث هستي شناختي عالم ديگر را قبول ندارند؛ ثانياً از نظر معرفت‌شناختي، علم اثباتي قدرت درك كاركردهاي اخروي دين را ندارد.
ب. عدم توجه به كاركردهاي متنوع دنيوي دين: جامعه شناسان نه تنها به كاركردهاي غايي دين، بلكه به سلسله‌مراتب و كاركردهاي اصيل دنيوي دين نيز توجه كامل نكرده اند؛ در ادبيات آنها قلمرو كاركردي دين به ابعاد خاص حيات محدود شده است. دليل اين امر آن است كه درك آنها از نيازهاي فردي و اجتماعي انسان ناقص است. جامعه شناسان پس از تقليل كاركردهاي غايي دين به كاركردهاي ثانوي و تقليل كاركردهاي دنيوي به كاركردهاي خاص و جايگزين‌پذير، مدعي‌اند عصري شدن يا بي‌كاركرد شدن، سرنوشت محتوم دين است و هر دو مسير، دين را در فرايند عرفي شدن قرار مي‌دهند.
به منظور روشن شدن بحث، انواع نيازهاي انسان و ارتباط آنها با دين مرور مي شود. نيازهاي انسان در كلي‌ترين سطح به فردي و اجتماعي تقسيم مي شوند؛ نيازهاي فردي به دليل گستردگي از چند جهت قابل تحليل است: اولاً به مادي و معنوي تقسيم مي‌شوند. مقصود از نيازهاي مادي آن دسته از نيازهايي است كه در صورت تأمين نشدن، بدن انسان دستخوش نقصان، رنج و ضرر مي شود. نيازهاي معنوي، نيازهايي هستند كه در صورت تأمين نشدن آنها، ذهن يا روان انسان دچار مشكل مي‌شود؛ مانند كشف حقيقت، معناداري زندگي...؛ ثانياً نيازهاي معنوي به دنيوي و اخروي قابل تقسيم هستند؛ ثالثاً هر كدام از نيازهاي مادي و معنوي به ثابت و متغير تقسيم مي شوند. نيازهاي ثابت از مقتضيات وجودي حيات انسان و همواره با او قرين هستند؛ اما نيازهاي متغير از نيازهاي اوليه انسان ناشي، و به توسعه زندگي وي مربوط مي شوند. نيازهاي اجتماعي نيز به مادي و معنوي از يك سو، و متغير و ثابت از سوي ديگر تقسيم مي شوند.(41)
با توجه به شكل هاي مختلف نيازهاي انسان، كاركردهاي دين نيز در عرصه اجتماعي و فردي به شكل هاي مختلف تقسيم مي‌شوند. چنان‌كه بيان شد، در مقام ارزشيابي نيز بايد توجه كرد كه در عرصة اجتماعي و فردي كاركردهاي معنوي دين بر كاركردهاي مادي آن و كاركردهاي ثابت بر كاركردهاي متغير دين تقدم دارند. در ميان كاركردهاي معنوي نيز كاركردهايي كه رنگ اخروي دارند، در اولويت هستند. يعني دين اولاً و بالذات پاسخ‌گوي نيازهاي ثابت و معنوي انسان در عرصة جامعه و فرد است؛ ثانياً و بالتبع به نيازهاي جسماني و متغير انسان پاسخ مي دهد.
نتيجة اين سخن آن است كه اولاً به دليل پيوند دين با نيازهاي ثابت فردي و اجتماعي و لايه‌هاي عميق و محدوديت‌هاي وجودي انسان، دين همواره ثابت است و جايگزيني براي آن متصور نيست؛ ثانياً اگر دين در فرايند تكامل جوامع برخي از كاركردهاي خود را در عرصة نيازهاي جسماني و ثانوي انسان از دست داده باشد، اين آسيبي به دين وارد نمي‌سازد؛ زيرا دين بالذات عهده دار اين گونه مسائل نيست. بسياري از مدعيان بي كاركرد شدن دين در جامعه، نگاه ابزاري به دين داشته و دين را در حد ابزار تأمين نيازهاي مادي انسان در دوران خاص تقليل داده اند.
ج. بي توجهي به كاركردهاي معرفتي دين: در روش كاركردي، به دين در جايگاه منبع معرفت و آگاهي در كنار علم مدرن توجه نمي‌شود؛ زيرا كاركردگرايان مانند ديگر هم‌صنفان خود، دل‌دادة تعارض علم و دين هستند؛ به همين دليل، از نظر آنها زبان دين شايستگي بررسي علمي را ندارد و آن را به منزلة منبع معرفت نمي پذيرند؛ در نتيجه، صرفاً به كاركردهاي مادي و غيرمعرفتي دين توجه مي كنند؛ زيرا قابل بررسي علمي هستند. دانيل پالس(42) بيان مي دارد پيروان مكتب كاركردگرايي- ساختاري، دين‌شناسي فرويدي و ماركسيستي به مثابة مصاديق تبيين‌هاي كاركردي، محتواي اديان را ناديده مي‌گيرند و درتلاشند به عمق و فراسوي انديشه هاي آگاهانة مردم متدين نگاه كنند تا چيزهاي پنهان و عميق تري را كشف كنند. آنها مي‌گويند ساخت‌هاي اجتماعي زيرين و افسردگي‌هاي رواني ناپايداري وجود دارند كه ريشه‌هاي واقعي رفتار و تجليات ديني را شكل مي دهند. علل واقعي همة اديان، اين نيروهاي الزام‌آورند. براي نمونه، ماركس مي‌گويد توجه به آموزه‌ها و عقايد دين بر اساس شايستگي خود آن بي‌فايده است؛ زيرا آنها باورهاي كاذب هستند.(43)
از نظر الياده، مهم ترين ويژگي جامعه‌شناسي دين دربارة كاركردگرايي اين است كه با دين و جامعه، قانون‌جويانه رفتار مي‌كند و به دليل غفلت از محتوا و درون‌ماية آن، دين را به يك پديده اجتماعي تقليل مي دهد كه پيامد آن عرفي‌سازي انديشة ديني و نهاد دين است.(44) دان ويب نيز بيان مي كند كه جامعه شناسان به دليل پيروي از منطق اثباتي، تعارض علم و دين را مطرح كردند كه پيامد آن تنزل اديان به ساختارهاي فرهنگي است. به نظر دان ويب، در منطق جامعه شناسان تنها آن بخشي از دين حقيقت دارد كه با علم قابل تبيين است. از نظر وي، علم به واقعيت فراطبيعي و متعالي دين دسترسي ندارد و براي پژوهشگر وجود و نبود آن تفاوت ندارد. بر همين اساس، جامعه شناسان با ناديده انگاشتن محتوا و متعلق عقايد اديان به تبيين كاركردي دين روي آورده و كوشيده اند تا تبيين عام از همة اديان ارائه دهند(45)

بي توجهي به اهداف آورندگان اديان و دين داران
 

يكي از ويژگي‌هاي روش كاركردي اين است كه اين روش از منظر ناظر به تبيين پديده ها مبادرت مي ورزد تا از منظر عامل.(46) به همين دليل، اين روش ميان كاركردهاي رواني و اجتماعي دين و اهداف آورندگان و پيشوايان دين تفكيك نمي‌كند و آنها را به طور كامل ناديده مي‌انگارد. افزون بر آن، در تبيين كاركردي دين، هدف اعلام شده از مناسك ديني و تفسير كنشگران و عاملان از اعمال و رفتارشان ناديده انگاشته مي شود و آنها جنبة فرعي و حاشيه ايي پيدا مي‌كند. از نظر كاركردگرايان، كاركرد واقعي مناسك همواره يكي بيش نيست. اين اهميت ندارد كه اعضاي گروه براي چه كاري مناسك ديني را انجام مي‌دهند؛ مهم اين است كه آنها گرد هم مي‌ آيند وكاري را انجام مي‌دهند و كاركرد مناسك بروز مي يابد و در فهم رفتار آنها نيازي نيست كه باورهاي شان مطالعه شود؛(47) اما حقيقت اين است كه شناخت جوهر و هدف اديان بدون توجه به اهداف آورندگان آن، و فهم معناي كنش وكاركرد آن بدون توجه به نيت كنشگر ميسور نيست.

گرفتار شدن در دام ابدال‌هاي نابجا
 

تبيين‌هاي كاركردي ارائه شده از دين دچار دو ابدال غير قابل توجيه است؛ نخست آنكه غالباً «تبيين و توجيهات كاركردي» را به جاي «عليت‌هاي ايجادي» دين گرفته‌اند؛ ثانياً «ريشة دين داري» را به جاي «منشأ دين» نشانده‌اند. از ابدال نخست به تبيين غايت‌انگاري نيز تعبير شده است؛ زيرا در تبيين‌هاي غايت‌انگاري معلول به جاي علت قرار گرفته(48) و علت فراموش مي‌شود. (49) بدين ترتيب، ظهور دين و حفظ آن با زنجيره‌هاي علي مقدم بر آن تبيين نمي‌گردد؛ بلكه بر اساس نقش آن در تأمين «نيازهاي» فردي و اجتماعي توضيح داده مي‌شود.(50) حتي اگر كاركردگرايان، تبيين خود از كاركردهاي دين را به صراحت غايت‌شناسانه ندانند و با آن مخالفت كنند؛ اما خوانندگان مطالب ايشان، غالباً اين را استنباط كرده اند و مي‌كنند.
در حالي كه اولاً دين مانند هر پديدة ديگر، نيازمند علت فاعلي است و داشتن علت غايي، تنها در شكل‌گيري آن كافي نيست؛ ثانياً ريشه دين داري غير از منشأ دين است؛ زيرا اولي به شرايط اجتماعي و رواني پذيرش دين از سوي مردم و دومي به آورندگان اديان اشاره دارد. الهي بودن دين و فطري بودن منشأ دين داري و بيان كاركردهاي مختلف براي دين در متون دين، بيانگر اين تفكيك است. نتيجه تمام مطالب مزبور اين است كه درك جامعه شناسان دين از كاركردهاي دين به دليل توجه نكردن به آموزه هاي دين ناتمام است و براي تحليل كاركردهاي دين، توجه به آموزه هاي دين مهم است.

خصوصيات روش كاركردي عالمان دين
 

روش كاركردي از ديرهنگام در ميان عالمان دين نيز مرسوم بوده است. عالمان دين با استفاده از اين روش، ضرورت دين را در حدوث و بقا اثبات مي‌كنند. به منظور تفكيك روش كاركردي جامعه شناسان از عالمان دين، در اين بخش ويژگي‌هاي روش كاركردي عالمان، در عرصه دين تحليل مي‌شود.

تقدم حقانيت و مخالفت با ابزارانگاري دين
 

در انديشة عالمان دين، حقانيت دين در درجه نخست و نگاه كاركردي در درجة دوم قرار دارد. از متقدمان، غزالي در نقد برهان فيلسوفان دربارة ضرورت دين معتقد است تصوير فيلسوفان از بعثت ابزارانگارانه وكاركردگرايانه است و اين نوع نگاه، بي نيازي از دين را در پي دارد.(51) ابن‌خلدون نيز مدعي است نگاه فيلسوفان به دين ابزاري است؛ زيرا ضرورت دين را از طريق نيازمندي انسان به تنظيم مسائل سياسي و اجتماعي اثبات مي‌كند. در حالي كه اثبات دين براي عموم انسان‌ها در تمام زمان‌ها از اين طريق ممكن نيست.(52) علامه طباطبايي مي‌فرمايد دربارة دين‌ورزي سه مكتب مطرح است؛ در يك مكتب هدف از دين‌ورزي نيل به كاركردهاي دنيايي، در مكتب دوم هدف از قبول دين دستيابي به كاركردهاي اخروي آن و در مكتب اسلام هدف صرفاً رضايت خداوند است. تفاوت اين سه مكتب در اين است كه صورت اول، تنها به سوي حق مبتني بر خواست فرد و جامعه و صورت دوم تنها به سوي حق واقعي وكمال اخروي مي‌خواند؛ اما مكتب اسلام به سوي حقي دعوت مي‌كند كه نه ظرف اجتماع گنجايش آن را دارد و نه آخرت و آن خداي تعالي است. (53) در موردي ديگر نيز علامه طباطبايي از دو منطق احساس و تعقل نسبت به دين صحبت مي‌كند. از نظر ايشان، منطق احساس انسان را تنها بر منافع مادي و دنيوي دعوت مي‌كند؛ در نتيجه، هر زمان كه نفع مادي داشته باشد و انسان مادي نيز آن را احساس كرد، عشق و علاقه بدان پيدا مي‌كند و به سوي انجام آن عمل تحريك مي‌شود؛ ولي اگر سودي در عمل نبيند، به انجام آن روي نمي‌آورد؛ اما در منطق تعقل به مثابة منطق اصلي دين، ملاك انتخاب يك عمل، حقانيت آن است؛ اگر حقانيت عملي مشخص شود، افراد به انجام آن مبادرت مي‌ورزند و پيروي از حق، سودمندترين عمل قلمداد مي شود؛ ديگر تفاوت ندارد كه سود مادي داشته باشد يا نداشته باشد.(54)
آيت‌الله مصباح در اين باره مي‌فرمايد: «حقيقت طلبي، حق شناسي، كرامت خواهي و تقرب‌خواهي انگيزه هاي اصلي دين‌ورزي است؛ البته اين انگيزه‌ها در اكثر مردم بروز و تجلي نمي‌يابد؛ از اين رو، از انگيزه‌هاي درجة دوم كه منافع مادي را در اولويت قرار مي دهند، به منزلة مقدمه پذيرش دين سود جست». (55)
افزون بر مطالب مزبور، عنوان‌هاي تكليف‌گرايي، وظيفه گرايي، حق‌الطاعه و عبوديت، اگر به خوبي تحليل شود، همه كاشف اين حقيقت است كه در انديشة عالمان دين، ذات‌گرايي بر نتيجه‌گرايي تقدم دارد؛ زيرا وجه مشترك آنها در اين است كه انسان مأمور به وظيفه است نه نتيجه، و بايد نتيجه را به خداوند واگذار نمايد.
بنابراين، در منطق متفكران مسلمان، ملاك اصلي دين ورزي حقانيت آن است؛ اگر هم در مواردي به كاركردهاي اين جهاني دين توجه شده است، يا به دليل برگشت آنها به كاركردهاي غايي و اخروي دين و يا براي سوق دادن انسان‌هاي معمولي به سوي دين است تا آنها را از اين طريق متوجه خداوند كند و در هيچ مورد غرض تنها بهره مند شدن انسان ها از كاركردهاي اين جهاني دين و ماندن آنها در اين جهان مادي و غفلت از جهان برتر نيست.

پي نوشت ها :
 

34. علي‌رضا شجاعي زند، عرفي شدن در تجربه مسيحي و اسلامي، ص 63.
35. ريمون ارون، سير مراحل اساسي انديشه در جامعه شناسي، ص 135- 136.
36. لوئيس كوزر، زندگي و انديشه بزرگان جامعه‌شناسي، ترجمة محسن ثلاثي، ص 197.
37. Giddens.
38. مارشال برمن، تجربه مدرنيته، ترجمة مراد فرهادپور، ص 140-141.
39. Anthony Giddens ,the Consequences of modernity, p 36 and 109.
40. Anthony Giddens, sociology, pp 545- 546.
41. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج21، ص 141.
42. Daneil Pals.
43. دانيل پالس، هفت نظريه در باب دين، ترجمة محمد عزيز بختياري، ص 33 و 209.
44. الياده، دين پژوهي، دفتر دوم، ص 349- 350.
45. راجر تريك، عقلانيت و دين، ترجمة حسن قنبري، ص 70 و 72- 74.
46. ويليام اسكيدمور، تفكر نظري در جامعه شناسي، ص 142 و 147- 149.
47. ملكم هميلتون، جامعه شناسي دين، ص 179، 184 و 202.
48. پرساي اس كوهن، نظريه اجتماعي نوين، ترجمة يوسف نراقي، ص 78/ آلن راين، فلسفه علوم اجتماعي، ص 214- 215.
49. آلوين گولدنر، بحران جامعه شناسي غرب، ترجمة فريده ممتاز، همان، ص 383.
50. كوهن، نظريه اجتماعي نوين، ص 79- 80.
51. محمد غزالي، المنقذ من الضلا، ترجمة دكتر صادق آينه‌وند، ص 55- 57.
52. عبدالرحمن ابن خلدون، تاريخ ابن خلدون، ج1 (مقدمه ابن خلدون)، ص 46.
53. سيد محمد حسين طباطبائي، الميزان، ج1، ص 355، 356 و 359.
54. همان، ج4، ص 112.
55. محمد تقي مصباح، اخلاق در قرآن، ج1، ص 280- 291.
 

منبع: دوفصلنامه پژوهش شماره 2

ae